دلنوشته| ای آرمان همه چشم انتظاران، دنیا نیازمند ظهور توست
به گزارش نويد شاهد ايلام؛ سلام آقاجان. کمی درد دل چاشنی دلتنگیام کردهام. اصلاً دیگر دلتنگیهایمان مخصوص شبهای جمعه نیست. روز به روز و لحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم. گویی بیقراری دلهای ما از شوق دیدار شماست. آقا! میشود دل خوشمان کنی و بگویی كه آمدنت نزدیك است.
آقاجان! دیگر از انتظار نگو از وصال بگو. از پایان جمعههای بی تو بگو! آقاجان بگو كه به زودی هدهد صبا آمدنتان را نوید میدهد. بگو كه میآیی و مرهم دلهای شكسته و خستۀ ما می شوی بگو كه دیگر غریب نیستیم.
یوسف فاطمه! کی طنین دلنواز انا بقیهالله تو از کعبۀ مقصود، جانها را معطر می نماید. کی کعبه، به خود میبالد و زمین بر قامت دلربایت طواف عشق میگذارد و جان در سعی و صفای نگاه تو محرم میشود و مناسک حج و قربان را به جای می آورد. برای آمدنت تمام دلهای عشاق دنیا را به ضریح چشمهای قشنگ و عباسگونهات گره زدهایم و در مراسم اعتکاف شبهای فراق برای گرفتن حاجتمان دست به دعا برداشتهایم. آقا جان برای آن لحظه که سبز پوش با پرچم یالثارات الحسین در انتهای افق غباری به پا میشود و تو با ذوالفقار حیدر و سوار بر اسب سفید قصهها میآیی لحظهها را به دست باد می سپارم.
مهدیا!!
جانها، شورانگیز از یاد دلربای توست. شقایقهای شادی بشر، در شبستان شیدایی تو میكاود و شایستهترین بندگان خدا، شبها و روزها، شرط تداوم حیات خویش را در آویختن به شاخه طوبای محبت تو میدانند.
دلها به یاد تو میتپد و روشنی نگاه منتظران به افق خورشید ظهور توست ...ای برترین افق برای پرواز پرندگان آرزو !ای تجلی آبیترین آسمان امید، ای منتهای برترین خیال هستی !ای آرمان همه چشم انتظاران. دنیا نیازمند ظهور توست و قلب انسانها به شوق زیارت روی دلربای تو میتپد.
ای قلب عالم امكان!
بیا و گـَرد گامهایت را توتیای چشمانمان قرار ده. بیا كه نوای دل انگیز توحیدت را با گوش جان شنواییم.
مولا جان
خورشید جمعهای دیگر دارد به غروب ماتم مینشیند و انگار، داغ هجران تو همچنان بر دل ما میماند.
چشمان اشکبارم را ببین که به راه آمدنت سفید شد و تو باز هم نیامدی. تو که خود فرموده ای که به احوال شیعیانت آگاهی. پس لابد خوب میدانی که میان ما و اذان ظهر و آسمان، چه رابطهای است.
بگذار صادقانه بگویم که کهانسالترین آرزوی دلم آرزوی وصال توست! آرزویی که برای بدست آوردنش تمام کلافهای عمرم را به بازار معشوق فروشان بردهام وخودم را در جرگه خریداران یوسف زهرا(س) قرار دادهام.
میدانی مرز انتظار کجاست!؟ آنجا که قطره اشک منتظری سدی از دلواپسی ساخته و قطره قطره انتظار را ذخیره میکند. پس بیا از پس کوچههای انتظار، بیا که شعرهایم بی قافیه ماندهاند، بیا که با آمدنت گم میشود در تبسم تو بغض چندین سالهام، بیا که غزلهایم مضمون ندارند و مثنوی عشق ناتمام است.
یابن الزهرا!"لیت شعری أین استقرت بک النوی". کاش میدانستم که کجا و کی دلها به ظهور تو آرام خواهند گرفت. بیا که بهار بیصبرانه مشتاق آمدن توست و قلبم جویبار اشکهاییست که هر روز وشب برای فراق تو ریخته میشوند.
یاس سفیدم! بیا که با ظهورت آیه"والنهار اذا تجلی" تأویل گردد. بیا که چشمه سار وجودم سخت خشکیده وفریاد العطش برآورده، بیا تا از نرگس چشمانت عطری برای سجادهام بگیرم. بیا و مرا زائر شهر قاصدکها کن.
ای پیداترین پنهان من! تا تو بیایی مروارید چشمانم رابرای سلامتییات صدقه میدهم و برای آمدنت روزه سکوت میگیرم وبا جام وصال تو افطار مینمایم. نذر کردهام که بیایی تا جان شیرین را فرش قدمهایت نمایم. پس بیا که نذر خود را ادا کنم.
❣ الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَـــرَجْ ❣